بعد از نماز صبح امام لباس پوشید آماده مرتب نشست توی محراب مأموران مأمون آمدند دنبالش کفش پوشید ردایش را روی شانه هایش انداخت و وارد مجلس مأمون شد. طبق های میوه حاضر، مأمون انگور می خورد.
امام را که دید آمد جلو دست انداخت گردن امام پیشانی اش را بوسید و امام را نشاند کنار خودش خوشه ای برداشت.
- یا بن رسول الله انگور از این بهتر ندیده ام
حبه های انگور غیر عادی سبز بود و برق میزد. مثل چشم های خائن مأمون.
امام گفت: انگور بهشت از این بهتر است مگر نه؟ »(بحار ألانــــوار ، ج49 ص300 و 301)
87
مأمون دست برد چند دانه انگور خورد تحکم کرد.
- بخور دیگر
امام حبه اول را کند. گذاشت در دهان مبارک حبه دوم، حبه سوم...
جگرش سوخت خوشه افتاد پایین....
ردا را کشید روی سر بلند شد.
مأمون گفت: «پسر عمو، کجا می روی؟ »
- به جایی که تو مرا فرستادی... (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص301)
89