40 . مسلمان شدن زائر مسیحی امام رضا علیه السلام
آقای صدیق زاده از جمله اشخاصی است که همسر او قبلا مسیحی بوده و از برکت عنایت امام رضا علیه السلام مسلمان شده است؛ او خود جریان مسلمان شدن همسرش را چنین تعریف نموده است.
بنده در سال 1962 میلادی بعد از سه سال زندگی و کار و تحصیل در دانشکده فنی آلمان در شهر «آخن» جهت ادامه تحصیل و کار به سوند - کشوری که در آن زمان فقط سی نفر ایرانی در کل آن زندگی میکردند در حال حاضر 100 هزار نفر) - مهاجرت کردم.
بعد از چندی در یک موقعیت استثنایی با خانم گرتاها بستر آشنا شدم. پس از مدتی که شناخت کامل از همدیگر پیدا کردیم، تصمیم به ازدواج گرفتیم و طبق مراسم رسمی به عقد هم در آمدیم.
حدود يك سال و اندی بعد ایشان که خیلی کنجکاو و حساس با من سفر می کرد مرا وادار کرد تا به اتفاق هم به ایران سفر کنیم.
پس از مدتی با ماشین عازم ایران شدیم در طول مسافت هشت هزار کیلومتری و عبور از نه کشور گاهی برای وی از مبانی و شریعت دین مبین اسلام سخن می گفتم تا این که کم کم وی به روش و منش و سیره پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام علاقه مند شد؛ و از روی کنجکاوی و روشنفکری خاص خودش سؤالاتی میکرد تا جایی که بعد از ورود به تهران از من خواست كه يك كتاب به زبان انگلیسی یا آلمانی در خصوص زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله تهیه کنم.
تهیه چنین کتابی در آن زمان کار ساده ای نبود اما بالاخره تهیه شد؛ و او تمام کتاب را در مدت کوتاهی با اشتیاق مطالعه کرد.
بعد از مدتی او از من خواست که به مشهد مقدس سفر کنیم من هم منتظر چنین پیشنهادی از طرف وی بودم اتومبیل را جهت فروش در تهران گذاشتم و با هواپیما عازم زادگاهم مشهد مقدس شدیم.
در مشهد استقبال خیلی خوبی از ما شد به خصوص که اطرافیان می گفتند یک خانم اروپایی به مشهد مقدس آمده که در طول 42 سال قبل کمتر سابقه داشت.
با این که منزل پدری ما خیلی معمولی بود ولی به قدری این خانم متمول و روشنفکر و بی ریا و بی آلایش بود که گویی سالیان در از این ساده زیستی جزو فرهنگ او است. او چنان در مدت کوتاهی خودش را با محیط و موقعیت و جو خانواده ما وفق داد که همه اعضای خانواده ام وی را دوست میداشتند مثلا در وقت غذا میخورد با اتیکت (1) 1- اتیکت ادب و شعور اجتماعی ) ما رفتار می نمود و به معیارهای ما توجه می کرد و بشقاب خودش را می شست؛ ولی مادرم ناراحت بود و معتقد بود که ظروف نجس می شود.
خانم «گرتا» چنان تحت تأثیر قرار گرفته بود که روز به روز به یکایک اعضای خانواده ما مأنوس تر می شد.
روزی خانم «گرتا» به من پیشنهاد کرد که علاقه مندم حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنم من که منتظر چنین پیشنهادی بودم قبول کردم که فردا صبح بعد از نماز به حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف بشویم. روز قبل همه خانم های خانواده ما سعی کردند که پوشش اسلامی را به وی بیاموزند.
از درب ورودی جنوب صحن سقاخانه وارد حرم شدیم. خانم «گرتا» به قدری تحت تأثیر جو و فضای روحانی و ملکوتی رواق ها قرار گرفته بود که وقتی بالاسر حضرت پشت پنجره فولاد مشغول خواندن کتاب دعا بود متوجه شدم که اشک هایش از زیر عینکش جاری شده است به من گفت تا این سن این قدر منقلب نشده بودم و اشکم جاری نشده بود.
بعد از طواف از طریق مسجد گوهرشاد از درب جنوب وارد فلکه دور حرم شدیم در این موقع متوجه شدم که خانم «گرتا» خم شد و از روی زمین چیزی را برداشت از وی پرسیدم چی پیدا کردی؟
جواب داد: این یک انگشتر است که امام علیه السلام به من هدیه کرد.
گرفتم و نگاه کردم، يك انگشتر نقره بود با نگین عقیق ارزشمند یمانی انگشتر را از من گرفت و گفت ببین کاملا اندازه انگشت من است؛ امام، اندازه انگشت مرا می دانسته.
رسیدیم منزل، سر صبحانه جریان انگشتر را برای اعضای خانواده شرح دادم همگی از ایمان و صفای وی سخن می گفتند.
فردا صبح که از خواب بیدار شد مرا صدا کرد و گفت: دیشب خواب دیدم که یک مرد بلند قامت خوش اندام با یک عمامه سبز و چهره بشاش در حالی که نور از سر و صورت ایشان ساطع میشد به من سلام کردند و من جواب دادم ایشان به من گفتند: «بانوا شما از راه خیلی دور به زیارت ما آمدی بر ما نیز طبق سنت و مبانی اسلامی وظیفه و تکلیف است که بازدید پس بدهیم حال ما به بازدید آمده ایم از ما چه حاجتی داری بگو ما برآورده کنیم؟»
من هم حاجتم را بیان کردم و ایشان حاجتم را برآورده کردند؛ ولی هر چه اصرار کردم که چه حاجتی بود جواب داد این موضوع سری است بین من و امام.
آن روز پدرم از حضرت آیت الله سید هادی میلانی وقت گرفت و به اتفاق رفتیم خدمت ایشان و مراسم تشرف به اسلام انجام شد. اسم گرتا شد فاطمه و سپس کتابهای متعددی به زبان انگلیسی و آلمانی برای ایشان تهیه کردم و بعد از یک هفته رفتیم تهران و ایشان عازم سوئد شد.
بعد از مدت چند ماه من هم عازم سوند شدم پیش از رفتن تمام پولی را که گرتا به ایران آورده بود برایش مال التجاره خریدم و فرستادم. این مال التجاره، سه برابر سود کرد.
خانم گرتا (فاطمه) از این که به دین اسلام درآمد همیشه مباهات می کرد. در یک سفر تجاری که به شانگهای چین رفته بودم موقع مراجعه «گرتا» در اثر عارضه قلبی در بیمارستان بستری شد و متاسفانه بعد از چند روزی فوت کرد عارضه قلبی در خانواده ایشان ارثی بود.(1) 1 - خاطراتی از کرامات و عنایات اهل بيت عليهم السلام، ص 50.53 )
صص 108 تا 113