26. درد چشم
از مجدالدین شیرازی یکی از معتمدان شیراز که مورد وثوق آیت الله شهید دستغیب نیز بوده نقل شده است:
بنده در کودکی چشم درد گرفتم و مرا نزد میرزا علی اکبر جراح بردند. او شیافی به دور چشم من کشید غافل از این که قبلا دست خود را به چشم سودایی زده بود و به همان خاطر چشم من سودا شد؛ به گونه ای که اطراف چشم من له شد؛ و پدرم به دکترهای بسیاری مراجعه کرد ولی علاج نشد تا آن که گفت شفای تو را از حضرت رضا علیه السلام خواهم گرفت.
بنا بر این ما با هم به زیارت آن حضرت مشرف شدیم؛ خوب به خاطر دارم که پدرم در پای سقاخانه طلا ایستاد و با گریه عرض کرد: یا على بن موسى الرضا داخل حرم نمی شوم تا آن که چشم پسرم را شفا بدهید.
فردا صبح که شد گویا چشم من اصلا هیچ دردی نداشت؛ و فهمیدم که شفا یافته ام و تا اکنون بحمد الله، درد چشم ندارم.
به گونه ای بود که وقتی از مشهد مقدس مراجعت کردیم خواهرم مرا نشناخت و از روی تعجب گفت تو چشمت له بود چه طور خوب شدی؟ من تو را نشناختم!(1) 1- كرامات الرضويه، ص 222 (به نقل از داستان های شگفت )