مسیحهای طوس  ( صص 60-64 ) شماره‌ی 7140

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام) > خوابهای امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

از یکی از خادمان آستان حضرت رضا علیه السلام چنین نقل شده است که: شبی من در دار الحفاظ خوابیده بودم که آن حضرت به خوابم آمد و خطاب به من فرمود برخیز و مشعلی در بالای گلدسته روشن کن و به میرزا تقی متولی نیز بگو تا با چند نفر مشغلهایی بردارند و به کمک دسته ای از زائران که در راه گم شده اند بروند.

متن

 

22. مشعل هدایت

از یکی از خادمان آستان حضرت رضا علیه السلام چنین نقل شده است که:

شبی من در دار الحفاظ خوابیده بودم که آن حضرت به خوابم آمد و خطاب به من فرمود برخیز و مشعلی در بالای گلدسته روشن کن و به میرزا تقی متولی نیز بگو تا با چند نفر مشغلهایی بردارند و به کمک دسته ای از زائران که در راه گم شده اند بروند.

ما فرمان حضرت را بلافاصله بعد از بیداری به انجام رساندیم و زائران را نجات دادیم. بعد از رسیدن به حرم آن ها گفتند ما نیز پس از آن که گرفتار طوفان و سرما شده و گم شده بودیم یکی از ما در خواب حضرت را دیده بود و آن حضرت به او فرموده بود نشان مشعل را در بالای مناره بگیرید و راه بیفتید و متولی نیز به استقبال شما خواهد آمد.(1) 1 - معارف رضویه، ص 66 )

ص60

 

23. بازدید امام رضا علیه السلام از زائر مخلص و متقی

آیت الله محسن قرائتی در سخنرانی روز یکشنبه مورخ 1383٫10٫20 در جمع زائران حرم نبوی خاطره ای را از شهید حاج شیخ حسن بهشتی نژاد امام جمعه موقت اصفهان چنین تعریف نموده است :

اوایل انقلاب و در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان منافقین در خانه حاج حسن بهشتی نژاد امام جمعه موقت اصفهان را زدند و ایشان و یک بچه دو سه ساله او را در یک لحظه کشتند.

من حدود هفده سال همشاگردی که با حاج آقا حسن داشتم و از اول طلبگیمان با هم بودیم از او شنیدم که می گفت :

پدرشان همراه یک گروه برای زیارت بارگاه امام حسین علیه السلام عازم کربلا شده بود در لب مرز رئیس گمرک گفته بود می خواهم خانمت را ببینم تا او را با عکسش تطبیق دهم.

این حرف به حاج آقا مصطفی بهشتی بر می خورد و می گوید: بگویید یک خانم بیاید و این تطبیق را انجام بدهد.

اما مسؤول گمرک میگوید نه من خودم می خواهم این کار را بکنم.

این مسئله باعث ناراحتی شدید این عالم متقی میشود و میگوید من اجازه نخواهم داد تو خانم مرا ببینی.

او هم می گوید من هم نمی گذارم کربلا بروی .

بقیه افراد خانمشان را نشان گمرکچی دادند اما ایشان به مدت سه روز صبر میکند و سرانجام در همان لب مرز عبارت «الله سلام عليك يا ابا عبدالله» را میگوید و به منزل آیت الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه بر می گردد. ایشان از او می پرسد که چرا نرفتی؟

او پاسخ می دهد که لب مرز به چنین مسئله ای برخوردیم و دیدیم که این زیارت همراه با گناه است؛ لذا از خیر زیارت گذشتیم.

او بعداً عازم اصفهان می شود و آن جا هم از او سؤال میکنند و او قصه را تعریف می کند.

آقازاده او شهید حاج حسن بهشتی می گوید آقایانی که رفتند کربلا، دسته جمعی برگشتند و به منزل پدرمان آمدند. من نمی دانم کربلا چه صحنه ای بوده خصوصیات را برای ما نگفتند که چه بوده است؛ اما همه شان آمدند منزل پدرم و گفتند که ما به کربلا مشرف شدیم و حاضریم ثواب کربلایمان را به شما بدهیم و شما ثواب کربلای نرفته تان را به ما بدهید.

این آدم با تقوا (حاج آقا مصطفی بهشتی بعداً موفق به سفر مشهد میشود و بر میگردد و مدتی زندگی میکند و سپس بیمار می شود و از دنیا می رود.

شهید حاج حسن آقا بهشتی امام جمعه موقت (اصفهان) به من قرائتی) میگفت لحظه ای که پدرم جان میداد من بر بالین او تنها بودم.  نفس آخر را که کشید به ساعت نگاه کردم و روی یک کاغذ نوشتم مثلا دوشنبه ساعت دو و بیست دقیقه بعد از نیمه شب و آن را توی جیبم گذاشتم و فامیلها را از خواب بیدار نکردم سپس مقداری گریه کردم و قرآن خواندم و پارچه ای را روی او کشیدم فردا وقتی فامیل ها جمع شدند مراسم تشییع جنازه و دفن و کفن و ختم را با شکوه برگزار کردیم.

حاج حسن آقا بهشتی به من گفت بعد از مدت ها یک جوانی به من رسید و گفت که پدر شما یک چنین شبی و چنین ساعتی و چنین دقیقه ای جان داده است.

من بلافاصله مچ او را گرفتم و گفتم که شما کی هستی و این ساعت و دقیقه را از کجا می گویی؟

آن جوان در برابر اصرار و پافشاری من گفت واقعش من در عالم خواب رفتم زیارت امام رضا علیه السلام وقتی که داشتم وارد حرم می شدم امام رضا از ضریح بیرون آمد و رفت من گفتم آقا کجا دارید می روید؟ ما زوار شما هستیم.

حضرت فرمود: «هر فرد با اخلاص و با تقوایی که زائر ما باشد در دقیقه آخر حیات ما به بازدید او می رویم حاج آقا مصطفی بهشتی از علمای اصفهان است؛ و الآن دقیقه آخر عمر او است؛ می روم اصفهان و بر می گردم.

این جوان اضافه کرد؛ من هم نمی دانستم که حاج آقا مصطفی بهشتی کیست بعد از خواب پریدم و چراغ را روشن کردم و سخنانی که از امام رضا علیه السلام شنیده بودم روی کاغذ نوشتم و ساعت را هم ثبت کردم حاج حسن آقا بهشتی گفت من هم نوشته ام را در آوردم و دیدم که مو نمی زند!(1) 1 خاطره های آموزنده، ص 47.49 )

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی