در نیشابور
کجاوه طلایی رنگ امام رضا وارد نیشابور شد. نیشابور به استقبال آمده بود جمعیت موج میزد مردم با اشک شوق راه را آب می زدند. گریبانها از شوق چاک میشد عده ای خود را روی خاک انداخته بودند تا قدمگاه آفتاب را بوسه باران کنند.
ظهر شده بود؛ ولی انگار کسی قصد رفتن نداشت! علما و دانشمندان فریاد می زدند: «مردم بشنوید گوش کنید فرزند پیامبر را اذیت نکنید !...» سکوت برقرار شد. یکی گفت: «آقا میخواهند برای ما حدیثی بگویند. مردم لباسهای خود را کاویدند و قلم ها بیرون آمدند. قلم ها میخواستند کلمه هایی از جنس طلا بنویسند!
سلسلة الذهب
امام رضا فرمودند:
از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که فرمود از پدرش جعفر بن محمد شنیده است که فرمود از پدرش محمد بن علی شنیده است که فرمود از پدرش علی بن حسین شنیده است که فرمود از پدرش حسین بن علی شنیدم که فرمود از پدرش علی بن ابی طالب شنیده است که فرمود از رسول خدا و شنیده است که فرمود از جبرئیل شنیده است که فرمود از خداوند عز و جل شنیده است که فرمود: «لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أمِنَ مِنْ عَذَابِي .» («لا إِلَهَ إِلَّا الله» برج و باروی من است که هر کس در آن وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود. )
استری که امام رضا بر آن سوار بودند راه افتاد اما چند قدم جلوتر ایستاد. حضرت سر از کجاوه بیرون آوردند و فرمودند: «البته شرط هایی دارد و من از شرط های آن هستم! »(1) ا محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق). أمالي الصدوق، ص ۱۲۳۵ محمد بن علی بن بابویه قمی اشیخ صدوق)، عيون اخبار الرضا ، ج ۲، ص ۲۹۹ )