تشرف دعبل به حضور امام و اشعار او
دعبل خزاعی در مرو» به حضور امام رضا رسیده عرض کرد: مولای من قصیده ای ایراد کرده ام که دوست دارم آن را اولین بار در محضر شما بخوانم حضرت به وی اجازه داد او قصیده اش را سرود چون به این شعر رسید
تَضَمَّنَهَا الرَّحْمَنُ فِي الْغَرْفَاتِ
وَ قَبْرٍ بِبَغْدَادِ لِنَفْسٍ زَكَيَّةٍ
فرمود: اجازه میدهی من دو بیت شعر به اشعارت اضافه کنم؟ جواب داد: بلی حضرت آن گاه این دو بیت را سرودند
وَ قَبْرٍ بِطُوسٍ يَا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ
توقد فِي الْأَحْشَاءِ بِالحَرقَاتِ
إلَى الْحَشْرِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ قَائِماً
يُفَرِّجُ عَنَّا الهَمَّ وَالْكُرُبَاتِ
دعبل بن علی خزاعی پرسید: ای پسر پیامبرا قبری که در طوس است از آن کیست؟ حضرت فرمود قبر خود من میباشد به زودی طوس مرکز شیعیان و زائران من می گردد هر کس مرا در غربت زیارت نماید در روز رستاخیز با من به یک درجه می باشد و خداوند گناهانش را می آمرزد.....
272
آنگاه حضرت مبلغ یکصد دینار رضوی به شاعر اهل بیت مرحمت فرمود چون دعبل نمی پذیرفت و میگفت من به جهت پول قصیده نگفته ام، حضرت اصرار کردند که این پولها را بگیر در آینده به آنها نیازمند خواهی بود
بنا به نقلی دعبل به دستور امام رضا همین قصیده را به درخواست مأمون در مجلس وی بار دیگر سرود و خلیفه پنجاه هزار در هم جایزه داد و قریب به همین مقدار نیز امام رضا عطا کرد دعبل گفت: مولایم اگر لباسی مرحمت فرمائید که آن را کفن خود کنم به آن افتخار مینمایم حضرت عبایش را نیز به دعبل مرحمت فرمود. دعبل همراه با کاروانی هنگام بازگشت از خراسان گرفتار دزدان شد و راهزنان موقع تقسیم اموال یک بیت از اشعار دعبل را قرائت کردند دعبل گفت: این شعر از کیست؟ آنان در پاسخ گفتند مربوط به مداح اهل بیت دعبل خزاعی است، او خودش را معرفی کرد و پس از شناسائی ،کامل زنجیرها را از دست و پای او و همراهانش باز کردند، اموالشان را مسترد نمودند و سرانجام دعبل به شهر قم رسید، مورد استقبال و محبت شیعیان امام رضا قرار گرفت و قصیده خودش را در جمع مردم قم در مسجد جامع این شهر سرود انعام و جوائز زیادی به وی اهداء کردند ولی چون از طرفی با خبر شدند که امام رضا عبایش را به وی مرحمت فرموده خواهان این شدند که عبا را به آنان بفروشد و قیمت عبا را به هزار مثقال طلا رساندند! ولی دعبل نفروخت......
مردم منتظر دعبل شدند چون او از شهر خارج شد وی را تعقیب کردند و گفتند بخشی از عبا را به هزار مثقال طلا به ما بفروش باز هم قبول نکرد جمعی از جوانان به زور عبا را از او گرفتند و مبلغ هزار دینار طلا را به وی دادند او سپس درخواست کرد قسمتی از آن را به وی واگذار کنند و مردم قم نیز پذیرفتند. دعبل به خانه اش رسید دید تمام اثاث خانه اش را دزدان برده اند و به فکر فرمایش امام رضا افتاد که فرموده بود تو نیازمند این دینارها خواهی بود! لذا هر دینار را به یک صد در هم فروخت.
از طرفی دعبل کنیزی داشت که مریض بود و پزشکها از معالجه چشمان او ناامید شده بودند در این حال او به تکه پارچه ای پناه برد که از عبای امام رضا در دست داشت و همان پارچه را به چشمان کنیز مالید به برکت آن وصله عبا چشم ها آن چنان نورانی گردیدند که از اول به مراتب خوب تر شدند!
273
در این واقعه تاریخی کرامات زیاد و خبرهای غیبی فراوانی از حضرت امام رضا به ظهور پیوسته است.
۲۷۴