پنجره هجدهم
آخرین روز ماه مبارک رمضان بود بیست و سه روز از جشن ولایت عهدی میگذشت پایتخت سرزمین اسلام برای استقبال از عید شوال آماده می شد. در این هنگام مأمون قاصدی نزد حضرت رضا(ع) فرستاد و پیغام داد: ای ابا الحسن بر مرکبی سوار شو و به مصلاً برو برای اجتماع مسلمانان خطبه بخوان و نماز عید اقامه کن تا مردم نسبت به تو دلگرم و مطمئن شوند و به مراتب فضل و دانشت پی برند و قلبهایشان بر دولت فرخنده ات استوار
شود!
امام رضا (ع) در پاسخ این پیغام پیامی با این مضمون برای مأمون فرستاد: ای امیرا تو میدانی من با چه شرایطی مقام ولایت عهدی را پذیرفته ام. شرط ما این بود که در هیچیک از کارهای حکومت دخالت نکنم و اقامه نماز عید یکی از امتیازات خلیفه است. پس مرا از این کار معاف کن!
مأمون دوباره پیغام فرستاد ای عموزاده من با این پیشنهاد می خواهم تو در قلبهای مردم و لشگریانم نفوذ کنی و آنان درباره مقامت دلگرم شوند و به فضل و صلاحیت تو اعتراف کنند !
برای بار دوم نیز پیشنهاد مأمون از طرف امام رد شد. اما مأمون دست بردار نبود و مدام خواهش خود را تکرار میکرد تا این که پس از اصرار بسیار آن
حضرت با شرطی این تقاضا را پذیرفت:
ای امیر بهتر آن است که مرا از این کار معاف بداری، اما اگر همچنان بر آن اصرار داری من به همان شیوه ای که پدرانم رسول خدا(ص) و علی بن ابی طالب (ع) به سوی مصلاً می رفتند برای نماز عید از خانه خارج می شوم!
مأمون در پاسخ امام پیغام داد هر طور دوست داری، خارج شو!
سپس به درباریان فرماندهان و افسران خود دستور داد تا برای نماز عید صبح زود جلو در خانه حضرت گرد هم آیند جارچیان دربار این خبر را در تمام شهر جار زدند و همه اهالی مرو را برای شرکت در نماز عید دعوت کردند. صبح فردا در گرگ و میش روشنایی مردم شهر از زن و مرد، پیر و جوان و خرد و کلان کنار خط سیر آن حضرت به انتظار نشسته بودند.
فرماندهان افسران و بزرگان دربار مقابل خانه امام صف کشیده، به انتظار خروج آن حضرت، لحظه شماری می کردند.
چون اولین شعاع خورشید در افق جاری شد آن حضرت آهنگ حرکت کرد. پس از جا برخاست و برای نماز غسل کرد و عمامه نخی سپید رنگی بر سر گذاشت یک سر عمامه را روی سینه و سر دیگرش را بر شانه های خود افشاند آنگاه کمی عطر به خود زد و عصای چوبی خود را که بر سرش نوک تیزی از آهن داشت به دست گرفت در این حال به ما نیز اشاره کرد تا آماده شویم.
ما به سرعت سر و وضع خود را مانند حضرت آراستیم و آماده حرکت شدیم. آن حضرت با لباسهایی پاکیزه و زیبا پاهای برهنه، دامان و آستینهای بالا زده در صحن خانه به راه افتاد و ما از دو سو در میانش گرفتیم. در این حال یکباره ایستاد سر به سوی آسمان بلند کرد و با صدایی رسا چهار بار الله اکبر گفت؛ آنچنان که گویی آسمان و ماهیان دریا تکبیرهایش را پاسخ می دهند!
از پی آن حضرت همه با پاهای برهنه و لباسهای جمع شده به وضع و حالتی مخصوص از خانه خارج شدیم همین که خورشید جمال آن حضرت از افق خانه برای چشم به راهان طلوع کرد فریاد شوق و شادی آنان به آسمان رفت امام اندکی میان کوچه توقف کرد و با آواز بلند این جمله ها را به زبان آورد:
الله اكبر الله اكبر الله اكبر على ما هدينا الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، والحمد لله على ما ابلانا.
ما نیز با صدای بلند این جمله ها را پاسخ میگفتیم امام این کلمات را سه بار تکرار کرد و ما نیز از او پیروی کردیم صدای الله اکبر ما آنچنان میان فضا طنین انداخت و قلبهای مردم را تسخیر کرد که آهنگ گریه و ناله مردم از هر سو شهر مرو را به لرزه در آورد.
افسران و فرماندهان با دیدن این صحنه ها بی درنگ از اسبها به زیر آمدند و شروع به گشودن بند چکمه های خود کردند. اما شعله اشتیاق در وجودشان زبانه می کشید و مجالی برای این کار نبود. در این حال خوش اقبالترین سرباز کسی بود که از کارد یا خنجر خود کمک گرفت و بندهای محکم و پیچاپیچ چکمه ها را برید و کفشها را دور انداخت طولی نکشید که همه آن مردان سرشناس به هیأت ساده امام و یاران او درآمدند.
صدای گریه و فریاد تکبیر مردم از هر سو به آسمان بلند بود، شهر مرو، یکپارچه به آواز و فریاد آمده بود و از دیده ها پرده پرده اشک شوق به خاک
می ریخت.
و امام رضا (ع) با این حالت به سوی مصلاً به راه افتاد. هر ده قدم، یک بار می ایستاد و چهار تکبیر بلند سر می داد؛ آنچنان رسا و نافذ که گویی آسمان و زمین و ماهیان دریا با او هم آوا می شدند!
ریان بن صلت، محمد بن عرفه صالح بن سعید، یاسر خادم، و دیگران...
شعر
رستیم از خوف و رجاء عشق از کجا شرم از کجا! ای خاک بر شرم و حیا، هنگام پیشانی است این
گلهای سرخ و زرد بین، آشوب و برد برد بین در قعر در با گرد بین موسی عمرانی است این
خورشید رخشان می رسد، مست و خرامان می رسد با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این
آن آب باز آمد به جو بر سنگ زن اکنون سیو سجده کن و چیزی مگو، کاین بزم سلطانی است این
جلال الدین محمد بلخی (مولوی)