این ماجرای اسفناک را ابو الصلت هروی (عبد السلام) پرزور که از خاحکان حضور امام بود چنین تعریف میکند امام ٤ بعادت روزانه از محفل مأمون بازگشت قیافه ی مبارکش اندکی آشفته بود. وقتی مرا دید فرمود : فعلوها، آنچه را که میخواستند کردند و سپس بتسبیح و تهلیل پرداخت جَعَلَ يُوَحْدُ اللهَ وَيُمَجِدِهُ و پس از این جریان بیش از چند روز در این دنیا بسر نبرد .
شیخ مفید میگوید حسن بن سهل و فضل بن سهل عقيدة مامون را از آنحضرت برگردانیدند تا اینکه تصمیم بقتل آن حضرت گرفت و اتفاقاً روزی آن حضرت و مامون غذائی باهم خوردند و حضرت رضا مریض شد و مامون نیز اظهار رنجوری
کرد.
***
محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از برادرش عبدالله بن بشير نقل میکند که مرا مامون دستور داد که ناخنم را در از کنم و بکسی اظهار نکنم ، بعد مرا طلبید و چیزی شبیه به تمرهندی بمن داد و گفت این را در دست خمیر کن بدستور وی رفتار کردم بلند شد و مرا با حال خود واگذاشت و بعیادت حضرت رضا ٤ رفت و از آنحضرت احوالپرسی کرد امام فرمود
امید است حالم بهبودی یابد
مامون گفت حال من هم بحمد الله کمی خوب است آیا امروز پزشکی پیش شما آمده ، فرمود نه ؟ مامون خشمناك شد و غلامان خود را صدا زد ، بعد بمن گفت فوری آب انار بگیرید ، بعد مرا طلبید و گفت انار را حاضر کن آوردم ، گفت با دو دست فشار بده ! من اینکار را کردم و مامون آب انار را بحضرت رضا ٤ داد و همین قضیه سبب وفات آنحضرت شد و پس از دو روز آن حضرت در گذشت .
***
صدوق همین خبر را با تفاوتی نقل میکند و اضافه مینماید که انار از درخت باغی بود که در خانه آنحضرت بوده و مامون بخضرت رضا ٤ گفت چیزی از آب آن بخورید فرمود پس از رفتن تو مامون گفت باید در حضور من بخورید آنحضرت چند قاشق از آب آن خورد و مامون بیرون آمد و من تا نماز عصر تمام کنم حضرت رضا ٤ پنجاه مرتبه بلند شد و نشست و شدت مرض شبانگاه زیاد شد .