پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی ابن موسی الرضا جلد دو  ( صص 341-336 ) شماره‌ی 6549

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > وضعيت فکری و فرهنگی عصر امام > فعاليت واقفه

خلاصه

حسین بن مهران از جمله اشخاص برجسته واقفیه بود. او به امام رضا علیه السلام نامه نوشت با لحنی که حاکی از نفاق و عدم ایمان او بود، زیرا او به امام امر و نهی مینمود و در مکاتبه مراعات مقام امام را نمی کرد و به این طریق ادب را به کناری نهاده بود از این رو امام نامه ای به او نوشت و به اصحابش دستور داد از آن نسخه برداری کنند مبادا ابن مهران (حسین) بتواند آن را پنهان نماید

متن

نامه امام به حسین بن مهران

حسین بن مهران از جمله اشخاص برجسته واقفیه بود. او به امام رضا علیه السلام نامه نوشت با لحنی که حاکی از نفاق و عدم ایمان او بود، زیرا او به امام امر و نهی مینمود و در مکاتبه مراعات مقام امام را نمی کرد و به این طریق ادب را به کناری نهاده بود از این رو امام نامه ای به او نوشت و به اصحابش دستور داد از آن نسخه برداری کنند مبادا ابن مهران (حسین) بتواند آن را پنهان نماید. نامه به شرح زیر است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان خدا از من و تو بگذرد. نامه ات به دستم رسید و در آن مردی را متذکر شده بودی که متهم به خیانت و فریب است و گفته بودی که از او بپرهیز و تذکر داده بودی که چگونه او مورد قبول من قرار گرفته و کس دیگری را به سوی من فرستاده است. بنابراین تو بحث زیاد کردی و مدعی امری برضد او شدی و خواستی که در مثل آن وارد شوی. تو گفتی او برای امور من با عقل و نیرنگ خودش کار میکند آن را برای خودش می خواهد و قصد دارد که دل مردم را به خود جذب کند تا کار به دست او باشد و برای خودش عمل کند و او مدعی است که در آنچه توصیه می کند من اطاعت میکنم و حالا تو با من مشورت میکنی بر طبق آنچه که با عقل و نیرنگ تو درست است بعد از خودت این امر تحقق نمی یابد مگر به یکی از دو طریق ذیل :

یا تو امر را قبول میکنی همانگونه که هست و یا اینکه آنچه را که مردم از تو طلب کردند به آنها میدهی و به درخواستشان پایان می دهی، وگرنه موضوع به نقطه نظر ما بر میگردد و مردم تسلطی بر اموال ما که در دستشان است ندارند و آنها اموال ما را به آنها نخواهند داد و به نزد او نخواهند رفت. بنابراین امر بر طبق عقل و نیرنگ تو نیست.

و ما آنچه را که تو با رأی و مشورت تضعیف کردی انجام نخواهیم داد زیرا امر متعلق به خدای متعال است که فرد است و بی شریک او نسبت به بندگانش انجام می دهد آنچه را که بخواهد کسی را که خدا هدایت کرد گمراه نمی شود و کسی را او گمراه کرد هدایتی برایش نیست و تو ولیی را نمی یابی که او را هدایت کند.

تو گفتی در امر آنها کار کن و برای نیرنگ چاره بیندیش. چگونه حیله؟ و خدا می فرماید: "و أقسموا بِاللهِ جَهْدَ أَيمَانِهِم لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَن يَموتُ بَلَى وَعداً عَلَيْهِ حَقًّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمونَ "(۱.نحل ٫ ۳۸) تا قول او عز وجل: ليقترفوا ما هم مقترفون ". (انعام ٫ ۱۱۳)

اگر درباره آنچه پرسیده اند جواب بدهی آنها پارسا و تسلیم خواهند شد و آنچه که من به تو دستور دادم مربوط به من است شما و آنها انکار کردید بعد از من ملاقات من طولانی شد برایم و آن نبود جز اینکه من امید اصلاح داشتم طبق کلام امیر المؤمنین علیه السلام که می فرماید: نزدیک شوید و از من سؤال کنید همانا علم میجوشد و دستش را بر شکمش می مالید و میگفت: آن را پر از طعام نکرده ام اما آن را پر از علم کرده ام. قسم به خدا آیه ای نازل نشده نه در خشکی و نه در دریا و نه در دشت و نه در کوه مگر اینکه من آن را میدانم و میدانم که درباره چه کسی نازل شده است. و قول ابی عبدالله علیه السلام: از اهل مدینه من به خدا شکایت میکنم. من در میان آنها مانند مویی هستم چون نمی توانم حرکت کنم آنها از من می خواهند که حق را نگویم. قسم به خدا همیشه حق را خواهم گفت تا بمیرم. من برای حفظ جان شما حق را میگویم و متحد شوید همان گونه که قبلاً بودید، و اسرار شما باید مکتوم باشد و نباید در بین دیگران گسترش یابد.

و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرموده است: اما اسراری که خدا محرمانه به جبرئیل گفت و جبرئیل آن سر را محرمانه به محمد (ص) گفت و محمد (ص) آن اسرار را به علی گفت و علی آن اسرار را به آن کسی که خواست گفت.  

سپس گفت: ابو جعفر علیه السلام گفت پس شما درباره آن بین راه صحبت کردید پس من به عنوان رهبرتان خواستم برای شما امرتان را شرح يدهم مبادا آن را در جای دیگری قرار دهید و از مردان دیگری بپرسید و از این رو با سوالتان از آنان هلاک شوید.

چه بسا شخصی ادعای امری را بکند که اهل آن نباشد. سپس شما گفتید: اگر آن متعلق به او بود لازم بود که از او حمایت کند و نبایست از او به دیگری رو میکرد. من گفتم به دلیل تقیه بوده است و خودداری از آن بهتر است. و اما اگر او صحبت کند پس ناچار است به هر سؤالی که از او می شود پاسخ دهد، و آنچه که شما ادعا میکنید و گمان میکنید اتفاق خواهد افتاد. بنابراین امر به غیر شما بر میگردد و بر شما واجب میشود که از آنها درباره آن پیروی کنید. اما شما باید آنچه را که حق است طبق عقل و رأی و قیاس خودتان اجرا کنید. وقتی شما مدعی شدید که دستور من صحیح نبوده است دستور خودتان را درست ملاحظه خواهید کرد.

اگر شما به رهبرتان گفتید چنین نبوده است پس فرمان پروردگارتان را پشت سر انداخته اید. پس اگر من پیروی هواهای نفسانی شما را بکنم گمراه شده ام و از هدایت شدگان نیستم و راه فراری برای شما از آنچه که قبلاً بودید نخواهد بود. در حالی که به شما گفته شده است که قوانین (سنت) و امثال این به آن است.

بازداشتن از ضرری که شما در اول خواستی و پاسخ آخری سینه شما را شفا نخواهد داد و شک را از شما بر طرف نخواهد کرد و فراری از آن که برای شما رخ داده است نیست و آن قلب شما را رها نمی کند تا خدا آن را از قلب شما دور کند. اگر همه مردم قادر بودند ما را دوست بدارند و حق ما را بشناسند و تسلیم امر ما میشدند آنها این کار را میکردند. اما خدا هر کاری بخواهد میکند و هدایت میکند کسی را که به سوی او برگردد و توبه کند.

من هم اکنون درباره سؤالهای زیادی به تو پاسخ دادم. پس شما و آنهایی که چنین سوالهایی را مطرح کرده اند بایستی بدقت پاسخها را ملاحظه کنند و تدبر نمایند پس اگر در مسائل شفا نیست پس من قبلاً یک چیزی که مانند یک بحث و یک درس معتبر بود به شما ارائه دادم زیادی سؤالهای انتقادی از نقطه نظر ما مکروه است زیرا سؤالات چیزی را جز امتحان ما و اینکه راهی به سوی شبهه و گمراهی پیدا کنند نیست و کسی که بخواهد چیزی را مشتبه کند خدا خود او را مشتبه نموده و او را به خودش وا می گذارد. تو و اصحابت به پاسخ من به سؤالاتتان توجه نخواهید کرد. پس آن با من است، اگر من بخواهم و تصمیم بگیرم آن با من است نه با آنچه که شما و اصحابتان می گویید. شما نمی دانید چنین و چنین بلکه ناچارید به ما زیرا ما از آن بر یقین هستیم و شما از آن در شک هستید.(۱. معجم رجال الحدیث، ج ۳، صص ۱۰۳ - ۱۰۷)

 

این است پایان نامه ای که امام برای حسین بن مهران فرستاده و محتوی مطالب مبهم است همان طور که ارتباط منطقی بین کلمات آن نیست به اضافه اینکه فصولش از هم جداست و بیشتر ظن بر این است که چیزی که موجب ربط آن می شده و مقصود آن را روشن می کرده، حذف شده است.

علی ای حال این نامه سختیهایی را که امام و جامعه از واقفی هایی که به دنیا مغرور بودند کشیدند بیان می کند.

حسین بن عمر

او گفت: من حداکثر استفاده را از یحیی بن اکثم قاضی سامراء کردم. من با او مناظره و محاوره و مکاتبه کردم و از او درباره علوم آل محمد (ص) پرسیدم. در عین حال شنیدم که میگفت: روزی در حالی که مشغول طواف قبر پیامبر خدا صلى الله عليه و آله بودم محمد بن علی الرضا علیه السلام را دیدم که داشت طواف میکرد. پس من با او درباره بعضی از مسائلی که داشتم بحث کردم و او آنها را پاسخ داد. سپس به او گفتم به خدا می خواهم سؤالی از تو بكنم اما خجالت میکشم فرمود: من به تو پاسخ میدهم قبل از اینکه تو از من سؤال کنی تو میخواهی از من درباره امام سؤال بکنی. گفتم: به خدا قسم این است آن چیزی که من میخواستم فرمود من آن امام هستم. پرسیدم آیا نشانه ای هست؟ عصایی در دست داشت عصا به سخن درآمد و گفت: مطمئناً آقای من امام این زمان است و او حجت است.(اصول کافی، ج ۱، ص ۳۵۳)

 و حسین بن عمر بن یزید گفت وارد بر امام رضا علیه السلام شدم و من واقفی بودم. پدرم از پدر او درباره هفت سؤال پرسید و او شش تا از آنها را جواب داد و از جواب سؤال هفتم خودداری کرد. پس من گفتم: به خدا من درباره آنچه پدرم از پدر او پرسید سؤال خواهم کرد تا بدانم آیا او می تواند جواب بدهد همان گونه که پدرش جواب داد. پس من از او پرسیدم و او پاسخ شش سؤال را درست همان طوری که پدرش داده بود داد و از جواب سؤال هفتم خودداری کرد.

پدر من به پدر او گفته بود من در روز قیامت علیه تو نزد خدا احتجاج خواهم کرد زیرا تو ادعا کرده ای که عبدالله امام نیست.

پس او علیه السلام دستش را گذاشت به گردنش و سپس فرمود: بلی، علیه من برای آن نزد خدای تبارک و تعالی احتجاج کن اگر در این گناهی هست آن گناه به گردن من باشد، الی آخر. (همان مأخذ)

الوشاء

الوشاء گزارش داد گفت: وقتی من یک واقفی بودم به خراسان رفتم و با خود یک ماسک حمل میکردم و یک جامه زری بود در یکی از جنگها اما نمی دانستم کجا آن را گذاشته ام وقتی وارد خراسان شدم و در خانه ای فرود آمدم یکی از مدینه ایها آمد و به من گفت ابوالحسن الرضا به تو می گوید: بسته جامه را که با خود داری به من بده سؤال کردم چه کسی ورود من و داشتن جامه را به ابوالحسن گفته است؟ پس او برگشت به نزد من و گفت: امام رضا می فرماید آن جامه در چنین جایی است و چنان است. من نگاه کردم، همان جایی بود که او گفته بود و سپس من آن را برای او فرستادم. این دلیلی شد که من هدایت شدم. (۱. همان مأخذ، ص ۳۵۴)

اینها بعضی از مؤمنین هستند که خدا آنها را هدایت کرد و از وقف برگشتند و امامت امام رضا علیه السلام را پذیرفتند.

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی