زندگانی هشتمین امام شیعیان حضرت رضا، شادروان محمد علی ماهوان  ( صص 22-17 ) شماره‌ی 6377

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون

خلاصه

مأمون فضل بن سهل وزیر خود و برادرش حسن بن سهل را نزد خود خواند آنگاه به اطلاع آنان رسانید که قصد دارد علی بن موسی الرضا را به خلافت و یا به ولیعهدی خود انتخاب کند و چون آن دو برای انصراف مأمون به او گوشزد کردند که با این عمل خلافت را از خاندان عباسی بیرون خواهی برد مأمون در جواب گفت: من با خداوند پیمان نموده ام که اگر بر امین ظفر یافتم خلافت را به بهترین فرزندان ابوطالب بسپارم و کسی را در میان ایشان داناتر از علی بن موسی سراغ ندارم

متن

دوران امامت حضرت رضا علیه السلام (تاریخ رسمی جشن میلاد فرخنده حضرت رضا علیه السلام در آستان قدس رضوی روز ۱۱ ذیقعده می باشد. که همه ساله مراسم آذین و چراغانی و جشن و سرور توسط آستان قدس رضوی و خدام حضرت به مدت یک هفته بر پا می شود. تاریخ رسمی وفات آن حضرت در آستان قدس نیز همه ساله در شب آخر ماه صفر میباشد که طی آن مراسم عزاداری و نوحه سرانی و شمع گردانی و خطبه مخصوص برگزار می شود.)

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام در مدینه روزگار میگذرانیدند و مردم را به نشر علم و عبادت پروردگار و فضیلت و طاعت میخواندند و دوستداران حضرتش از محضر او فیض می بردند. تاریخ روشنی از این دوران زندگی حضرت رضا او در دست نمی باشد با بعد از شهادت پدر بزرگوارشان امر امامت و هدایت مسلمین بر عهده امام هشتم الله قرار گرفت و باز بد اندیشان از آن حضرت به هارون سعایت و بدگوئی نمودند و سوگندی را که هارون درباره آل ابی طالب یاد کرده بود که اگر احدی بعد از موسی کاظم الله ادعای امر امامت کرد او را هم از میان بر دارد به خاطر هارون می آوردند که اکنون علی پسر او ادعای امر امامت میکند و آنچه را که پدرش موسی می گفت می گوید هارون به بد خواهان غضب کرده گفت. آیا بس نیست آنچه را ما با پدرش کردیم، آیا شما خواهید که من همه آنها را بکشم.

در روایت ها آمده که به حضرت رضا نه گفته شد چرا خودت را به امر امامت شهرت دادی و بجای پدر نشستی از شمشیر هارون خون می چکد حضرت فرمود جواب من آنست که حضرت رسول درباره ابوجهل فرمود که اگر او از سر من موئی بگیرد گواهی دهید من پیامبر نیستم و من به شما می گویم اگر هارون از سر من موئی بگیرد گواهی دهید که من امام نیستم (۹) و به سندی از صفوان بن یحیی روایت شده که گفت: چون حضرت موسی بن جعفر الله از دنیا رفت و حضرت رضا الله زبان به اظهار امامت گشود ما بر او اندیشناک شدیم و به آن حضرت عرض شد: همانا شما چیزی را اظهار کرده ای، و ما از این ستمکار بر تو اندیشنا کیم حضرت فرمود هر چه خواهد تلاش و کوشش کند، او را بر من راهی نیست (۱۰).

حضرت رضا الله همچنان در مدینه روزگار میگذارنیدند اما گاهی هم سفرهایی به مکه، عراق، ایران به تناسب مسولیتهایی که داشته اند انجام می دادند.

- تاریخ رسمی جشن میلاد فرخنده حضرت رضا علیه السلام در آستان قدس رضوی روز ۱۱ ذیقعده می باشد. که همه ساله مراسم آذین و چراغانی و جشن و سرور توسط آستان قدس رضوی و خدام حضرت به مدت یک هفته بر پا می شود.

تاریخ رسمی وفات آن حضرت در آستان قدس نیز همه ساله در شب آخر ماه صفر میباشد که طی آن مراسم عزاداری و نوحه سرانی و شمع گردانی و خطبه مخصوص برگزار می شود.

مهاجرت حضرت رضا علیه السلام از مدینه به مرو

ابولفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین مینویسد: مأمون فضل بن سهل وزیر خود و برادرش حسن بن سهل را نزد خود خواند آنگاه به اطلاع آنان رسانید که قصد دارد علی بن موسی الرضا را به خلافت و یا به ولیعهدی خود انتخاب کند و چون آن دو برای انصراف مأمون به او گوشزد کردند که با این عمل خلافت را از خاندان عباسی بیرون خواهی برد مأمون در جواب گفت: من با خداوند پیمان نموده ام که اگر بر امین ظفر یافتم خلافت را به بهترین فرزندان ابوطالب بسپارم و کسی را در میان ایشان داناتر از علی بن موسی سراغ ندارم (۱۱).

ولی در بعضی تواریخ آمده است که اندیشه واگذاری خلافت یا ولیعهدی را فضل بن سهل وزیر بر مأمون پیشنهاد و القا نمود (۱۲).

سرانجام مأمون پس از رایزنی با فضل بن سهل وزیر و پیشکار ،زیرکش رجاء بن ابی ضحاک را با جمعی از بزرگان بسال ۱۹۵ به مدینه فرستاد تا حضرت را به خراسان آوردند و رجاء چون وارد مدینه جمعی از بزرگان بسال ۱۹۵ به مدینه فرستاد تا حضرت را به خراسان آوردند و رجاء چون وارد مدینه

شد جریان دعوت مأمون را به آن حضرت عرضه داشت ،(در برخی از کتب تاریخی رجاء این ابی ضحاک را برادرزاده فضل بن سهل سرخسی گفته اند و همچنین آمده است که مأمون نامه دعوت دعوت به حضرت رضا الله را را از طریق بغداد و با اطلاع طاهر ذوالیمینین به مدینه فرستاد.) ابتدا حضرت دعوت را نپذیرفتند ولی با اسرار پی در پی توام با تهدید حضرت دعوت آنها را اجباراً قبول فرمودند.

حضرت رضا القمة . چون قصد . سفر کردند ابتدا با قبر . پیامبر ر و وداع فرمودند سپس خانواده خود را گرد آورده فرمودند: من از این سفر باز نخواهم گشت و شما را به خدا می سپارم.

محول سیستانی (سجستانی) روایت کرده چون آن حضرت خواستند از مدینه خارج شوند داخل مسجد البنی شده و نزدیک قبر پیامبر آمدند و در حالتی که گریان بودند با خویشان و جد بزرگوار خود وداع کردند، در آن حال به خدمت آن حضرت مشرف شدم و برای مسافرت حضرت تهنیت و تبریک گفتم امام الله فرمودند چه تهنیت میگونی در حالی که مرا از جوار جد بزرگوارم دور می کنند و در غربت شهید خواهم شد.

چون حضرت صلاح را بر آن دیدند که حرکت فرمایند هیچ یک از افراد خانواده را همراه نبردند حتی فرزند عزیز خود حضرت جواد الله را که خرد سال و هفت ساله بودند در مدینه گذارده و خود به تنهائی راهی سفر شدند.

کجاوه و هودج های مجلل دستگاه خلافت و تشریفات خاص سفر آماده شد. [ بنا به قولی مأمون محمل و هودج نقره ای خاص خود را برای حضرت فرستاده بود والی مدینه و بزرگان زمان حضرت در برخی از کتب تاریخی رجاء این ابی ضحاک را برادرزاده فضل بن سهل سرخسی گفته اند و همچنین آمده است که مأمون نامه دعوت دعوت به حضرت رضا الله را را از طریق بغداد و با اطلاع طاهر ذوالیمینین به مدینه فرستاد.

را بدرقه نمودند ابتدا حضرت از مدینه به مکه رفتند و پس از انجام مراسم حج در اوایل سال ۹۶ خاک حجاز را به قصد خراسان ترک فرمودند (۱۳).

در منابع تاریخی تحلیل و استنتاج زیادی درباره انگیزه مأمون نسبت به پیشنهاد و انتقال خلافت به آل علی آمده است که این تصمیم را فضل بن سهل وزیر بر مأمون مطرح و القاء کرده و یا خواست خود مأمون بوده بیهقی در این زمینه میگوید فضل به مأمون اشاره کرد که باید تقرب به سوی خدای عز وجل و رسول پیدا کرد بدین ترتیب که صله رحم بجا آورده با علی بن موسی ) بیعت کنی تا خداوند به واسطه این رفتاری را که پدرت رشید نسبت به این خاندان کرده است از صفحه اعمال شما محو کند و مأمون قدرت مخالفت با این دستور را نداشت .

حال که از روایت مربوط به فضل آگاه شدیم روایتی را که درباره این شان از مأمون گفته شده است می آوریم که از جمله روایت ریان بن الصلت است که خلیفه مأمون میگوید:

جمع کثیری از سران سپاه و وجوه مردم میگفتند این عمل از تدبیر فضل است، خبر به مأمون رسید، در نیمه شب مرا احضار کرد به حضور مأمون رفتم گفت ای ریان آیا کسی می تواند این جسارت را نسبت به خلیفه وقت که ارکان مملکت زیر فرمان اوست بخرج دهد و بگوید: خلافت را ترک کن و به دیگری واگذار نما؟ آیا این امر را عقل تجویز میکند؟ گفتم به خدا نه ای امیرالمؤمنین احدی قدرت و جسارت بر این امر ندارد. مأمون گفت به خدا چنین نیست که مردم می گویند، لاکن در این دم من تو را از علت امر آگاه میکنم

وقتی برادرم امین امر کرد که نزد او روم من امتناع کردم بلافاصله به علی بن عیسی بن ماهان فرمان داد به خراسان آمده مرا به قید زنجیر در آورد و طوق و بند به گردنم انداخته نزد او ببرد. خبر حرکت علی بن عیسی از بغداد بر من رسید و من هم فرستادم نزد هر ثمه بن اعين والى سجستان سیستان) و کرمان که خود را هر چه زودتر به من برساند از طرف دیگر صاحب السرير علم خروج و طغیان بر افراشته و اغلب شهرهای خراسان را فتح نموده بود و تمام این اخبار ظرف یک هفته به من رسید و از مطالب دهشت انگیز آگاه شدم در حالی که قدرتی نداشتم نه قوه لشکری و نه بنیه مالی و در سرکردگان سپاه و بزرگانی که با من هستند جز ضعف و سستی و ترس چیز دیگری نبود و چون اوضاع بر علیه من رو نمود خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم ولی اندیشیدم که شاه کابل مردی کافر است و برادرم محمد امین با مال او را فریفته و مرا تسلیم امین خواهد نمود و برای خود هیچ راه گریزی ندیدم جز توبه از گناهان و توسل به خدای عزوجل که مرا یاری دهد پس دو جامه سفید بر تن کرده چهار رکعت نماز گذاردم و در آن نماز آنچه از قرآن حفظ داشتم خواندم و به خدای عزوجل پناه جستم و با خداوند عهد و پیمان استوار نمودم که اگر پروردگار ریاست و خلافت را به من بازگرداند و دشمنان مرا از بین برد و ناملایمات طاقت فرسا و پیشامدهای جانگداز را فرو نشاند امر را به موضعی برگردانم که خداوند مقرر فرموده است. بعد در خود قوت قلبی احساس کردم و طاهر بن حسین [ ذوالیمینین را بر انگیختم تا به سوی علی بن عیسی بن ماهان حرکت کند و آنچه مقرر بود پیش آمد، پس از آن هر ثمه بن اعین را به سمت رافع بن لیث فرستادم تا بر او ظفر یافت سپس او را مأمور بر انداختن صاحب السرير کردم و چون امان خواست بذل مال کردم تا صاحب السرير شهرها را واگذاشت و بازگشت و پیوسته کارم قوت گرفت تا از امر برادرم امین هم آسوده شدم و چون خدای تعالی آن توانایی به من عطا فرمود و بر اوضاع تسلط یافتم من هم وفای عهد و میثاقی را که با خداوند بستم لازم شمردم واحدی را سزاوارتر و لایق تر بر مقام خلافت مسلمین از ابولحسن رضا الله نیافتم نیا و او را به این . مقام رساندم لیکن آن حضرت قبول خلافت نفرمود مگر آنچه را که واقف هستی (۱۴).

مأمون بسال ۱۹۵ به فرمان داد تا فرزندان عباس بنی عباس را از زن و مرد و کوچک و بزرگ مأمون بسال ۱۹۵ به فرمان داد تا فرزندان عباس بنی عباس را از زن و مرد و کوچک و بزرگ شماره کنند و شمارشان . سی هزار بود، علی بن موسى الرضا الود حضرت را در منزلی شایسته جا داد آنگاه مأمون خواص یاران خود را فراهم آورد و گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علی رضی الله عنهم نگریسته و هیچ کس را شایسته تر از علی بن موسی الرضا الله برای خلافت ندیدم پس به عنوان ولایت عهد با او بیعت نمود و نامش را به دینار و درهم ها سکه زدند و دختر خود ام الفضل را به فرزند امام رضا ا نامزد نمود ( عباس ابن عبد المطلب عمومی پیامبر جد خلفای عباسی می باشد.)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه