زندگانی حضرت امام رضا (ع)  ( صص 71-66 ) شماره‌ی 6360

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > ولايتعهدی امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

مأمون تصور میکرد فرار از تنگناهای سیاسی که از هر طرف او را احاطه کرده بود جز با مملشات و سازش با علی بن موسى الرضاء و جلب نظر آن حضرت در قبول ولایتعهدی و مشارکت در امور حکومت امکان پذیر نیست. او می دانست تنها امام رضا است که محور نیروهای معارض میباشد و چنین می اندیشید که با جلب نظر امام هر دو جناح قدرت یعنی جناح علوی و جناح عباسی را قبضه خواهد کرد.

متن

امام رضا و ولایتعهدی:

مأمون تصور میکرد فرار از تنگناهای سیاسی که از هر طرف او را احاطه کرده بود جز با مملشات و سازش با علی بن موسى الرضاء و جلب نظر آن حضرت در قبول ولایتعهدی و مشارکت در امور حکومت امکان پذیر نیست. او می دانست تنها امام رضا است که محور نیروهای معارض میباشد و چنین می اندیشید که با جلب نظر امام هر دو جناح قدرت یعنی جناح علوی و جناح عباسی را قبضه خواهد کرد. البته برخی از مؤلفین و مورخین در تفسیر بیعت مأمون با امام رضا و اقدام او در انتقال خلافت از بنی عباس به آل علی الا، دلایل دیگری را ابراز کرده اند. یکی از آن دلایل را شیعه بودن مأمون و تاثیر پذیری وی از شخصیت بارز و ممتاز امام رضا ذکر کرده اند چه این که آن حضرت داناترین پرهیز کارترین و سرآمد اهل زمان خود بود. چنانچه مأمون این حقایق را در متن عهدنامه مطرح ساخته است. با این حال دلایل و شواهد موجود دیدگاه نخستین را ترجیح میدهد و آن عبارت است از سیاسی کاری مأمون و این که او گامی جز در جهت خاموش ساختن آتش انقلاب و انفعال روحیه انقلابیون به منظور بهره برداری سیاسی برنداشته است.

مورخین نوشته اند وقتی مأمون در صدد این اقدام برآمد فضل بن سهل را خواست و تصمیم خود را با او در میان گذاشت و او را وادار کرد تا در این خصوص با برادرش حسن بن سهل مشورت نماید. هر دو برادر به حضور مأمون رسیدند، و سرانجام جمعی را برای آوردن ایشان فرستاد.

ابوالفرج می افزاید:

واردین را در منزلی اسکان داد و علی بن موسی الرضاء را در منزل جداگانه ای نگهداشت آنگاه رو به فضل بن سهل کرد و به او فهماند که قصد دارد، پیمان ولایتعهدی را برای آن حضرت منعقد سازد چرا که او و برادرش حسن بن سهل را جهت مشورت در مورد این مسأله و تدارک مقدمات به حضور طلبیده بود و آن دو به همین منظور آمده بودند.

فضل بن سهل با شگفتی اهمیت موضوع را به مأمون گوشزد کرد و عواقب بیرون رفتن خلافت از خاندان وی را بازگو نمود مأمون در جواب او گفت: من با خدا عهد کرده ام که در صورت پیروزی برامین خلافت را به برجسته ترین فرد از خاندان ابوطالب واگذار نمایم و در میان اولاد ابوطالب برتر و فضل تر از امام رضا سراغ ندارم پس هر دو با او هم صدا و همراه شدند و آن دو را نزد علی بن موسی الرضا فرستاد.

حسن اهمیت مسأله را به مأمون گوشزد کرد و پیامد انتقال خلافت از بنی عباس به آل علی را بازگو نمود.

مأمون در جواب او گفت با خدا عهد کرده ام که در صورت پیروزی برامین مخلوع خلافت را به فرد لایقی از فرزندان ابوطالب بسپارم و قطعاً او از حاکم مخلوع فاضلتر و شایسته تر خواهد بود وقتی فضل و حسن عزم و جزم و تصمیم قاطع او را دیدند از معارضه و مخالفت با وی خودداری کردند در نتیجه مأمون به آنها گفت: الان به نزد امام رضا الله بروید این خبر را به او بدهید و او را از طرف من ملزم به قبول تصمیم من کنید. بنابراین آن دو نزد امام رضا رفته خبر را به حضرت دادند و معترض اقدام مأمون نیز شدند.

اما امام از قبول آن امتناع فرمود آنقدر اصرار کردند که حضرت از روی ناچاری فرمود مشروط بر این که امر و نهی و عزل و نصب نکنم میان دو تن داوری نکنم و سبب تغییر در هیچ امری که برپایه خود استوار است نگردم. مأمون تمام اظهارات امام را به سمع قبول شنید و پذیرفت. ( الفصول المهمه فی معرفت احوال الائمةص ٢۵۵)

ابوالفرج اصفهانی هم مشابه این نقل را آورده و بر آن افزوده است که

مأمون متوجه گروهی از خاندان ابوطالب شد و ایشان را از مدینه منتقل کرد. علی بن موسی الرضا در میان ایشان بود مأمون این گروه را از طریق بصره کوچ داد تا به نزد وی رسیدند.

سرپرست این کاروان را شخصی به نام «جلودی از اهالی خراسان که مأمور مأمون بود بر عهده گرفت همه را در منزلی جای داد و علی بن موسی الرضاء در منزل جداگانه ای نگهداشت سپس به فضل بن سهل رو کرد و او را از تصمیم خود دائر بر انعقاد ولایتعهدی به آن حضرت آگاه ساخت و او را مامور کرد تا با برادرش حسن بن سهل در این خصوص به مشورت و رایزنی بپردازد.

آنها دستور خلیفه را اجرا کردند و هر دو برادر به حضور خلیفه رسیدند. حسن بن سهل اهمیت موضوع را برای خلیفه بازگو کرد و پیامد انتقال خلافت از خاندان بنی عباس را به خاندان علی خاطر نشان ساخت مأمون در جواب او گفت: با خدا عهد کرده ام که در صورت پیروزی بر خلیفه مخلوع خلافت را به شایسته ترین فرد از خاندان ابوطالب که همانا امام رضا میباشد واگذار نمایم. فضل و حسن نیز با مأمون هم صدا و همراه شدند. لذا آن دو را نزد امام فرستاد. فضل و حسن پیشنهاد مأمون را با امام در میان گذاشتند ولی حضرت آن را رد نمود. آن دو اصرار کردند و حضرت نپذیرفت تا این که یکی از آن دو گفت اگر قبول کردی چه بهتر و گرنه با تو آن کنیم که خود دانیم او این گونه امام را تهدید نمود سپس دیگری اظهار داشت به خدا سوگند دستور دارم که در صورت مخالفت با خواسته خلیفه سرت از تنت جدا کنم. با این وجود حضرت از قبول پیشنهاد خودداری فرمود. سپس مأمون امام رضا را خواست و در این خصوص با او گفتگو کرد اما امام امتناع ورزید، آنگاه سخنان تهدید آمیزی بر زبان راند و گفت: همانا عمر میان شش نفر شورا مقرر کرد که یکی از آنها جد تو بود و گفت هر کس مخالفت کند گردنش را بزنید. بنابراین چاره ای جز قبول خواهش من نیست در نتیجه امام رضا خواهش خلیفه را پذیرفت. ( مقاتل- الطالبین / ص ۲۷۵) بدیهی است که هر کس از روی تأمل و دقت در این متون تاریخی بنگرد و اوضاع و شرایط سیاسی آن زمان را در نظر بگیرد به آسانی در می یابد که امام رضا نقشه سیاسی مأمون را به خوبی میدانست. دست او را خوانده بود و هیچ اطمینانی به پیشنهاد او نداشت و بی جهت نبود که حضرت در ضمن پذیرش مشروط ولایتعهدی فرمود

در کار امر و نهی و عزل و نصب دخالت نمیکنم میان دو تن به قضاوت و داوری نمی پردازم و به تغییر هیچ موضوعی که بر پایه های خود استوار است مبادرت نمی نمایم.

آن حضرت نسبت به پیامدهای اقدام مأمون کاملاً واقف بود و از نتیجه تفکر و تصمیم وی به خوبی اطلاع داشت و عین آن را برای یکی از خاصان خویش بیان فرمود.

شیخ مفید (ره) به نقل از مدائنی چنین گفته است وقتی امام رضا بعنوان وليعهد خليفه جلوس کرد خطبا و شعرا در برابرش ایستاده بودند پرچم ها روی سر مبارکش به حالت نیمه افراشته قرار داشت.

از صحابی خاص امام رضا نقل شده است که گفت: آن روز من در حضور مبارکش بودم نظر مبارک آن حضرت به من افتاد در حالی که من از آن موقعیت بسیار شاد و خرسند بودم به من اشاره کرد و فرمود که به نزدیکش شوم، پس به آن حضرت نزدیک شدم به من به طوری که دیگری نشنود فرمود فریفته این موقعیت نشو و از این پیش آمد خشنود مباش چه اینکه این مسأله به سرانجام نمی رسد  (الارشاد ا شیخ مفید ص ٣١٢) بدین گونه در می یابیم که امام رضا زیر فشار و تهدید ناگزیر به قبول بیعت شد و مأمون شرایط پیشنهادی حضرت را گردن نهاد و او را از مداخله در هر کاری یا قبول هر مسؤولیتی در دولت و حکومت معاف داشت.

در این هنگام امام رضاء شرایط او را قبول کرد و ولایتعهدی برای مأمون محقق گردید.

مأمون به اعلان و افشای این خبر بزرگ مبادرت نمود و آن را در سراسر بلاد اسلامی پراکند.

مأمون روز پنجشنبه ای جلوس کرد و وزیرش فضل بن سهل را دستور داد تا در جمع مردم درآید و تصمیم مأمون و رأی و نظرش راجع به امام رضا را به آنان ابلاغ کند و به مردم اطلاع دهد که مأمون میخواهد با امام رضا به عنوان ولیعهد و جانشین خود بیعت نماید و این که مأمون این اقدام خود را (الرضا) نامیده است. همچنین به همگان گوشزد کند که مأمون دستور داده تا شعار بنی عباس را که لباس سیاه بود به شعار دیگری که لباس سبز بود تبدیل نمایند.

فضل بن سهل تصمیم خلیفه را به اطلاع مردم رسانید و اهمیت برگزاری مراسم این مناسبت فرخنده را گوشزد کرد و از مردم خواست تا پنجشنبه دیگر به منظور بیعت با امام رضا مراجعت نمایند. موعد مقرر فرا رسید

مقامات کشوری و لشگری و رجال درجه یک و قضات در حالی که لباسهای سبز بر تن داشتند برای بیعت وارد جایگاه شدند.

مأمون به فرزندش عباس دستور داد که بر دیگر بیعت کنندگان پیش دستی نماید و جلوتر از همه با امام رضا بیعت کند. او نیز در اجرای فرمان پدر با امام بعنوان ولیعهد و جانشین خلیفه دست بیعت داد.

سپس امام رضا دست مبارکش را بالا برد به گونه ای که کف دست آن حضرت به طرف مردم بود و پشت دست مبارکش در مقابل صورتشان قرار داشت. در این هنگام مأمون اظهار داشت دست مبارکتان را برای بیعت بگشائید(عیون اخبار الرضا / شیخ صدوق)

اما حضرت فرمود رسول اکرم به این گونه بیعت میفرمودند: آنگاه مردم با حضرتش بیعت کردند مراسم بیعت با شکوه هر چه تمام تر و تحت مراقبت شدید مأمون برگزار شد شعرا گویندگان فلاسفه و دانشوران شاد باش گویان، دسته دسته می آمدند و تبریک عرض میکردند اموال و هدایا و شیرینی های فراوانی صرف گردید. این مراسم به منظور بیعت با ولایتعهدی امام رضا در تاریخ رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری برگزار گردید.

 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه