حتی آب وضو
امام (ع) مأمون را در خلوت بسیار پند و اندرز می داد و او را از خشم الهی می ترساند.
یک روز مأمون برای نماز وضو میگرفت که حضرت (ع) وارد شد. دید که یکی از غلامان بر دستان مأمون آب می ریزد. امام فرمود:
- ای مأمون در پرستش پروردگار هم کسی را شریک قرار مده.
مأمون غلام را رد کرد و به تنهایی وضو گرفت. اما آثار کینه و خشم نسبت به حضرت در چهره اش نمایان بود.
۵۷
وصیت زرتشتی
نامه ای از نیشابور به مأمون رسید مردی زرتشتی، هنگام مرگ وصیت کرده است تا مال زیادی را که از او باقی مانده بین بینوایان و تهی دستان تقسیم کنند اما قاضی نیشابور آن اموال را میان مسلمانان تقسیم کرده است. مأمون گفت: «سرورم! نظر شما چیست؟ امام (ع) فرمود: زرتشتیان برای بینوایان مسلمان وصیت نمیکنند نامه ای به قاضی نیشابور بنویس تا همان مقدار از مالیاتهای مسلمانان بردارد و به بینوایان زرتشتی بدهد».
58
نور قرآن
مأمون در هر فرصتی سعی میکرد از امام (ع) سؤالی بپرسد؛ تا شاید یکی از آنها را آقا نتواند پاسخ بدهد. ولی به حول و قوه ی الهی امام (ع) در هیچ موردی در نمی ماند؛ و به هر سؤالی پاسخ صحیح و کامل ارائه میکرد. معمولاً جواب سؤال هایی که حضرت بیان می فرمود برگرفته از آیات شریفه ی قرآن بود. قرآن را هر سه روز یک مرتبه ختم میکرد؛ میفرمود اگر بخواهم میتوانم قرآن را کمتر از این مدت هم ختم کنم و تلاوت نمایم ولی چون هر آیه ای را که میخوانم درباره ی آن تأمل میکنم و می اندیشم که پیرامون چه موضوعی است در چه حادثه ای و در چه زمانی نازل شده است؛ سه روز طول میکشد...
۵۹
نماز باران
در آغاز ولایت عهدی امام (ع) مدتی باران نبارید. خشک سالی مردم را نگران و ناراحت کرده و برخی را به وحشت انداخته بود. مأمون به قصد تحقیر امام در چشم مردم و بی هیچ ایمانی از ایشان درخواست کرد تا دعا کند و از خدا بخواهد که باران ببارد. امام (ع) قبول کرد و فرمود: مردم سه روز روزه بگیرند. پس از آن به نماز خواهم ایستاد. روز دوشنبه بود مردم به دنبال مولایشان راه افتادند. جمعیتی انبوه روانه ی بیابان شد؛ عده ای از منافقان هم همراه شدند تا در دلهای مردم یأس و عدم اعتماد به دعای امام (ع) ایجاد کنند. آقا بر منبر ایستاد، دست به دعا برداشت و فرمود: «پروردگارا تو حق ما اهل بیت را بر مردم بزرگ و با اهمیت شمردی و همان گونه که دستور داده ای آنها به ما توسل نموده امیدوار فضل و رحمت تو هستند و چشم به احسان و نعمت تو دارند. پروردگارا باران رحمتت را بباران و در این عنایت تأخیر مفرما خیلی طول نکشید که باد وزید آسمان ابری شد و صدای رعد همه را شادمان کرد درهای رحمت از آسمان گشوده شد و سیل باران زمین را سیراب و منافقین را رسوا کرد.
60
محبوب تر از یاری برادران نیست
پس از اجابت نماز باران و دعای امام (ع)، جمعیتی بسیار گرد آمدند و به ایشان برای این کرامت شادباش گفتند. آقا به آنان فرمود: تقوا پیشه کنید و خود را با گناهان از نعمتهای خدا محروم نکنید بلکه با فرمان برداری و سپاس گزاری از او نعمت های او را برای خود همیشگی سازید. شما پس از ایمان به خدا و اذعان به حقوق خاندان پیامبر (ص) چیزی محبوب تر از یاری برادران مؤمن خویش در کارهای دنیایی شان ندارید که با آن خدا را سپاس گزاری کنید کمک به برادران ایمانی، گذری است به سوی بهشتهای پروردگار هر کسی چنین کند از بندگان خاص خدا خواهد شد.
۶۱
شرافت انسان
کسی از اهل ذمه ( غیر مسلمان به فقر و گرسنگی دچار شده بود فرزندش را نزد ابالحسن (ع) آورد و گفت: «فرزندم مال تو او را خوراک بده و در مقابل او برده ی تو باشد.» آقا فرمود: «انسان آزاد، خرید و فروش نمیشود و این کار شایسته ی تو نیست. این عمل درباره غیر مسلمان نیز روا نیست.
62
شرایط کار در دربار
به امام (ع) نامه نوشتم و اجازه خواستم که در دربار کار کنم فرمود: «اگر با کار در دربار طبق دستورات رسول خدا (ص) عمل میکنی و همکارانت هم کیشان تو خواهند بود؛ یا اگر مالی به دستت برسد، بخشی از آن را به بینوایان مؤمن میدهی تا اندازه ای که خودت نیز مثل یکی از آنان باشی کار تو در دربار خلفای ستم کار با خدمت به برادران دینی جبران می شود وگرنه خدمت در دربار جایز نیست.
64
غذای بینوایان
بر سر سفره که مینشست دستور میداد تا سینی ای برای اش بیاورند. بعد به بهترین غذایی که روی سفره بود نگاه میکرد از هر غذا مقداری بر می داشت و در سینی می گذاشت؛ سپس سینی را می داد تا برای بینوایان ببرند.
۶۵
عاقل باش
روزی مأمون از امام (ع) درخواست نصیحت کرد. آقا در جواب نامه ی خلیفه اشعاری بدین مضمون سرود و برای او فرستاد: «تو اکنون در خانه ای (دنیا) هستی که مدت ماندنت محدود است و فقط در این مدت کوتاه عمل هر عمل کننده ای مورد قبول است. آیا نمی بینی که مرگ از هر سو این خانه را فرا گرفته و آرزوهای آدمی را پی در پی به باد فنا میدهد در این مدت کوتاه، سعی میکنی تا امیال نفسانی و شهوات خود را سیراب کرده و توبه و بازگشت به سوی خدا را به عقب انداخته و آن را به آینده وعده میدهی در حالی که مرگ ناگهان فرا میرسد. اکنون بیندیش که انسان عاقل چه میکند؟
66
سود و زیان رضوی
در روز عرفه همه ی اموالش را به مستمندان بخشید. تمام و كمال فضل بن سهل خبردار شد رو به حضرت گفت: «زیان کردی!»
فرمود: «غنیمت بردم و سود کردم ای فضل آن چه را که برای رسیدن به پاداش الهی و کرامت انسانی بخشیدی زبان نشمار
۶۷
جود جواد از رضاست
در نامه ای به امام جواد (ع) نوشت ای» فرزند به من خبر رسیده هنگامی که بر مرکب سوار میشوی غلامان تو را از در کوچک می برند و این از بخل آنهاست تا خیری از تو به کسی نرسد. به حقی که بر گردن تو دارم از تو میخواهم که ورود و خروج تو جز از در بزرگ نباشد، زمانی که سوار میشوی با خود دینار و در هم بردار و هر کس از تو بخشش خواست به او بده... بخشش کن و به یاری خدا از تنگ دستی بیم ناک مباش
68
والی مسلمین مثل تیرک چادر
مأمون خوش حال آمد با نامه ای در دست که فتح روستاهایی در کابل را به دست سپاه اسلام مژده میداد گفت: یا ابالحسن خوش حال باش که دامنه ی حکومت اسلام افزایش یافت...امام (ع) گفت: «درباره امت محمد (ص) و حکومتی که برایشان داری از خدا بترس چون تو زندگی مسلمین را تباه کرده ای... کار را به دست کسانی سپردی که به غیر حکم خدا داوری می کنند... آیا میدانی بر خانواده ی مهاجرین و انصار ستم می رود و پیمان هیچ مؤمنی را نگاه نمی دارند؟ روزگار بر مظلومان به سختی میگذرد و کسی را نمی یابند تا شکایت کنند. آیا نمیدانی والی مسلمین مثل تیرک چادر است که هر کس بخواهد به آن دسترسی دارد؟»
۶۹
رهبر یا بنده ی مسلمین؟!
دوشنبه یا پنج شنبه بود. مأمون به همراه امام (ع) در عدالت خانه نشسته بودند. دزدی از صوفیه آوردند که نشان سجده های طولانی بر پیشانی و جامه ای خشن بر تن داشت و رخسار او از قناعت در زندگی به زردی میزد. مأمون فریاد زد: «با نشانه هایی که تو داری دزدی کرده ای؟ وای بر تو!» گفت: «از روی ناچاری دزدی کردم چون تو حق مرا از خمس و مال امام دزدیدی»
مأمون گفت: «تو در خمس و بیت المال چه حقی داری؟» دزد در پاسخ آیه ی ۴۱ از سوره انفال و آیه ی ۷ از سوره حشر را قرائت کرد. مأمون گفت: «حد را بر تو جاری میکنم تا سخنان بیهوده بر زبان نیاوری پاسخ داد: «اول خود را پاک کن یعنی اول حد خداوند را در مورد خودت جاری کن و بعد دیگری را حد بزن ای بنده ی من!» مأمون بر آشفت: خاموش باش من بنده ی تو هستم؟» گفت: «بله، مادرت را که کنیز بود از مال مسلمین خریدند و تا مسلمین او و تو را آزاد نکرده باشند بنده ی من و مسلمین هستی و بعد آیه ی ۴۴ از سوره بقره را تلاوت کرد. مأمون با خشم رو به امام (ع) کرد شما برای او پاسخی ندارید؟ آقا فرمود: دلایلی آورده است باید جواب او را با دلیل و برهان بدهی و او را قانع کنی.
70
از مرو به بغداد
از گوشه و کنار کشور اخبار ناگواری به مأمون میرسید. او هم برای سرکوب شورشها از امام (ع) نظر خواست. حضرت فرمود:
- مگر قرار نشد که در امور حکومت دخالتی نداشته باشم؟
- میدانم ولی بسیار به راهنمایی تان محتاجم
- تو از مرکز خلافت دور شده ای و اگر در بغداد باشی بسیاری از این مشکلات را نخواهی داشت.
مأمون پذیرفت و دستور حرکت به بغداد را صادر کرد. اما فضل بن سهل که میدانست دشمنان قسم خورده ای در بغداد دارد بهانه تراشی کرد. مأمون که تحمل مخالفت نداشت؛ در سرخس چهار گماشته را به کشتن فضل بن سهل تحریک کرد و آنها وزیر اعظم را در حمام به قتل رساندند. اما وقتی با خوشحالی خبر را به مأمون رساندند؛ او با ناراحتی گفت:
- شما می خواهید من از کشته شدن عزیزترین معلم ام خوش حال باشم؟ چه نابکارانی هستید شما جلاد سر هر چهار نفرشان را از گردن جدا کن
۷۱
پدر و پسر قاتل
کاروان پادشاهی به سناباد رسیده بود؛ قبر هارون الرشيد. مأمون به احترام پدر در کنار آرامگاه شب را به صبح رساند؛ در حالی که نقشه پلیدی در سر داشت.
چند چادر آن سوتر امام (ع) به اباصلت هروی و هرثمه بن اعین می فرمود:
- آگاه باشید که هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است که به جدم رسول خدا (ص) و پدرانم بپیوندم طومار زندگی ام به انجام رسیده این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته تا با انگور مسموم مرا به قتل رساند...
اباصلت و هرثمه با ناراحتی گفتند:
- جان مان را فدایت میکنیم و نمیگذاریم این مصیبت رخ دهد...
- با تقدیر الهی نمیشود مقابله کرد اباصلت به خواست مأمون به خیمه گاهش میروم اگر هنگام بیرون آمدن عمامه بر سرم بود بدانید که کارش را انجام داده...
72