جنگ روانی
سرخس شهری آباد با باغهایی خرم در کنار هریرود و بین راه مرو و نیشابور است. با گله های شتر و گوسفند فراوان و خانه های گلی رجاء ولی از مردم میترسد هنوز خاطره نیشابور آزارش می دهد. حدیث سلسلة الذهب حقانیت امام (ع) را در برابر مأمون نشان داد و خبر حدیث زودتر از کاروان به سرخس رسیده است. بنابراین تعداد سربازان را در برابر اقامت گاه آقا چند برابر میکند هیچ کس را به جز اباصلت خادم مخصوص آقا و صاحب خانه به داخل راه نمیدهند عملاً ایشان را زندانی کرده اند. سربازها میگویند آقا شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند و وقت دیدن مردم را ندارد میگویند او گفته مردم بندگان ما هستند...
بدرقه هم حدی دارد
از سرخس تا مرو راهی نیست ذوق سربازان کاروان و نگرانی هم راهان امام (ع) نشان این نزدیکی است. نیمه اول سال ۲۰۱ قمری و اول تابستان است؛ ولی بدرقه کنندگان کاروان انگار که شدت گرمای هوا را احساس نمیکنند بعضی ها پیاده اند و برخی سوار بر مرکب به دنبال کاروان میآیند مردم تا جایی امام را بدرقه میکنند و بر می گردند ولی یکی از اهالی سرخس به نام ابو عبید یک منزل با کاروان همراه است آقا سرش را از کجاوه بیرون می آورد و او را به سوی خود میخواند. ابو عبید با اشتیاق سربازها را رد میکند و به امام میرسد میشنود ای بنده خدا برگرد. تو خیلی خوب رسم بدرقه را رعایت کردی خدا از تو راضی باشد ولی من به زحمت تو راضی نیستم ابو عبید وا میرود. حالا تازه گرمای هوا را احساس میکند میخواهد مخالفت کند ولی یاد گرفته که اولین حق امام (ع) اطاعت از اوست. پس با اندوه فراوان و چشمانی اشک بار بر می گردد.