حدیث سلسلة الذهب
سفر دوباره شروع می شود کاروان از نیشابور هم باید بگذرد. صبح زود است ولی انگار همه ی شهر بیدارند و در برابر خانه ی پسنده تجمع کرده اند. تا امام از در خانه بیرون می آید صدای ناله ی مردم هم بلند میشود میگویند یا ابالحسن (ع) ! پیش مأمون نرو او به برادر خودش هم رحم نکرد. رجاء میخواهد مردم را کنترل کند ولی نمی تواند سربازان زور میزنند تا مردم را از دور کجاوه ی امام (ع) دور کنند ولی خیل مردم اختیار را از سربازان گرفته و کجاوه را با خود در کوچه های نیشابور حرکت می دهد. از بین جمعیت دو نفر فریاد میزنند مردم شما را به خدا بشنوید و به خاطر بسپارید مرکب می ایستد هیاهوی مردم کمتر می شود و وقتی آقا از کجاوه بیرون می آید دیگر هیچ صدایی شنیده نمیشود حتی سربازان هم ساکت.اند میفرماید: «پدرم موسی کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش علی زین العابدین از پدرش ،حسین از پدرش علی بن ابی طالب شنید که فرمود: عزیزم و نور چشمم رسول خدا فرمود که جبرئیل به من گفت شنیدم پروردگار سبحانه و تعالی می فرماید: «کلمه
لا اله الا الله در محکم من است هر کس بگوید به در من وارد شده و هرکس در در من باشد از عذاب من در امان است. این روایت امام (ع) را خیلیها نوشتند از جمله همان دو نفر محمد بن رافع و اسحاق را هویه همه گمان میکنند حرف های آقا تمام شده ولی ایشان ادامه میدهد گفتن لا اله الا الله شرايطي دارد و قبول سرپرستی و ولایت من مهمترین شرط آن است. همهمه شروع میشود پرده ی کجاوه می افتد و مرکب حرکت میکند مردم دنبال کاروان راه افتاده اند و دوباره بلند بلند گریه میکنند ولی یک نفر گریه نمیکند؛ پیرزنی که مات و مبهوت در آستانه ی در ایستاده و رفتن مهمانش را تماشا میکند.