مدارس آيات - قصيده
قصیده ی تائیه دعبل خزاعی که به قصیده ی مدارس آیات مشهور شده است با مطلع زیر آغاز می شود.
تجاوَبْنَ بِالْأَرْنانِ والزَّفَراتِ نوائِحُ عُجَمُ اللَّفْظِ وَ النَّطَقَاتِ»
نوحه گران با زبان گویا و گنگ با آه و ناله ی دردناک سخن
می گفتند این قصیده در ستایش بزرگی و عظمت خاندان نبوت است که رنج و دردهای آنان را بر می شمارد و تاریخ شیعه را تا زمان حضرت امام رضاعلیه السلام ، بیان میکند.
تا آنجا که می گوید:
.... مدارس آياتٍ خَلَت مِن تلاوة و منزل وحي مُقْفِرِ العَرَضَاتِ
مدرسه هایی که از خواندن آیات خدا تهی مانده است و خانه ی وحی که به زمینهای خشک تبدیل شده است.
لال رسول الله بالخيفِ مِن مِنى و بالبيتِ وَ التَّعريف و الجَمَراتِ
خانه های فرزندان رسول خدا در خیف منا و در کعبه و عرفات و محل جمرات خالی مانده است.
دعبل در این قصیده امیدوار است که امامت در اختیار اهل بیت قرار گیرد و ظهور موعود آل محمد را مژده میدهد.
خروج امام لَا مَحالَةَ خَارِجٌ -يقوم على اسم الله بالبركات
امید است آن امام که ناچار ظهور خواهد کرد به نام خدا قیامش را برپا کند قیامی که با برکت خواهد بود
يُمَيِّز فينا كُلَّ حق و باطِلِ وَيَجْزِي عَلَى النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمَاتِ
که حق و باطل را در بین ما جدا میسازد و خوبی و بدی را
پاداش میدهد. امام از شنیدن این ابیات، بشدت متأثر شد و گریست و یکصد دینار که به اسم مبارکش ضرب شده بود، همراه با جبه ای به دعبل بخشید و به او مژده داد که آن امام از آل محمد ظهور خواهد کرد. آنگاه دعبل قصیده را به پایان برد. امام فرمود آیا دوست داری دو بیت دیگر به قصیده ات بیفزایی تا کامل شود.
دعبل گفت آری ای پسر پیامبر خدا
امام افزود:
و قبر بطوس يا لَهَا مِنْ مُصِيبَةٍ توقَّدُ بالأَحْشَاءِ فِي الحَرَمَاتِ (۱) (1.مصرع دوم در کتاب مردان خدا این چنین آمده است.
الحَتْ عَلَى الْأَحْشَاءِ بِالزَّفَرَاتِ
یعنی مصبتهایی که با هر نفس دل را مجروح می کند.)
و قبری در توس است و چه مصیبتها بدان خواهد رسید که دلها در آتش اندوه آن می سوزند.
إلى الحشر حتى يبْعَثَ اللهُ قَائِماً يُفرِّجُ عَنا الهم والكربات
تا پایان روزگار و تا این که خداوند قائم آل محمد علیه السلام را برانگیزد که اندوه ها و دشواریها را از ما بردارد.
دعبل گفت: آن جا قبر کیست؟
امام فرمود: «قبر من است که زیارتگاه شیعیان خواهد بود.
سپس دعبل را ستود و فرمود تا من نگفته ام قصیده را برای کسی نخوانی دعبل میگوید مأمون از آمدن من به مرو آگاه شد. مرا خواست و گفت: قصیده ات را برای من بخوان من انکار کردم. مأمون کسی را فرستاد تا امام تشریف بیاورند، آنگاه مأمون، در حضور امام گفت دعبل قصیده اش را برای من نمی خواند شما بگویید تا بخواند. امام دستور فرمود قصیده را نزد مأمون خواندم وی بسیار تحسین کرد و پنجاه هزار درهم پاداش داد. امام نیز صد دینار طلا که به نام مبارک ایشان بود هدیه کرد فضل بن سهل، وزير مأمون علاوه بر جایزه اسبی اصیل و یک لباس بارانی از پوست خز به دعبل بخشید پس از آن دعبل در سفر، گرفتار راهزنان گردید هر چه داشت همراه اموال کاروانیان به غارت رفت دعبل، رئیس راهزنان را دید که آن بارانی را پوشیده است و بر اسبی که فضل هدیه کرده بود، سوار است و قصیده ی مدارس آیات را میخواند. دعبل پرسید این شعر از کیست؟ راهزن :گفت از دعبل خزاعی دعبل خود را معرفی کرد. راهزن از اسب فرود آمد و به برکت نام امام رضا علیه السلام اموال کاروان و دعبل را باز پس داد.